سخن حکیمانه از سخنان حکیمانه

امروز ظهر شیطان را دیدم

!نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت.

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

Top of Form

گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت:
آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر شیاطینی
Bottom of Form


 

کمی تامل

به درختان جنگل گفتم:

چرا شما با این همه عظمت، از تکه آهنی به نام تبر می رنجید؟


گفتند: رنج ما از تبر نیست... 
از دسته آن است

که از جنس خود ماست

از دسته آن است

 

که از جنس خود ماست

چگونه زندگی کنیم

اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید :

جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و

 جهنمیان را هدایت می کند و...

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان  

 

 عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود 

 

 شیطان تو را به بهشت باز گرداند